قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۴

پارت

آیزاس به سمت دبیرستانش قدم میزد در حالی که چیزی که برادرش بهش داده بود را در جیبش گذاشته بود . زمانی که آیزاس وارد کلاس شد هنوز معلم نيومده بود و همه دانش‌آموزان مشغول صحبت با یکدیگر بودن .
آیزاس به سمت صندلی انتهای کلاس رفت و دید یک پسر با ژاکت قرمز جای او نشسته .
آیزاس با صدای آرام از پسری که جاش نشسته بود درخواست کرد بلند بشه اما پسر فقط خندید و حتی بهش نگاه هم نکرد ‌، شاید اصلا نشنیده بود .
آیزاس روی صندلی دیگه ای نشست اما تا پایان مدرسه مداوم به پسر نگاه می‌کرد و هدیه گران بهایی که برادرش بهش داده بود را در جیبش لمس می‌کرد ، انگار برادرش میدونست باید بهش چه چیزی بده .

بعد از اتمام مدرسه آیزاس‌ پسر را مخفیانه تا خانه اش تعقیب کرد ، آیزاس پشت خانه دو طبقه سفید با حیاط بزرگ ایستاده بود که برادر دوقولو اش را دید ، آیزاس با تعجب گفت:
[تو اینجا چیکار میکنی؟]
.
آیریس لبخند زد و گفت:
[اومدم مطمئن شم کاری که بهت یاد دادمو درست انجام میدی ، نگاه کن پنجره اتاقش بازه]
.
آیزاس بی درنگ از لوله ناودانی بالا رفت و از پنجره وارد اتاق پسر شد و در وسط اتاق ایستاد ، آیزاس دستش را داخل جیبش برد تا هدیه ای که برادرش بهش داده بود را بیرون بیاره اما متوجه صدای پا شد و سریع داخل کمد مخفی شد .

چیزی که آیزاس میدید واضح نبود انگار یک دختر بچه همراه پسر به اتاق آمدند ، دختر بچه با ذوق و اشتیاق برای پسر روزش را تعریف می‌کرد ، آیزاس از مکالمه آنها فهمید دختر بچه خواهر کوچکتر پسر است و خانواده آنها تا شب به خانه برنمی‌گردن .
بعد از مدتی مکالمه پسر به دختر بچه گفت:
[ برو طبقه پایین و یه کارتون انتخاب کن داداشی هم زود میاد برات پاپکورن درست میکنه باشه؟]
.
دختر بچه با خوشحالی بالا و پایین پرید و از اتاق خارج شد ، پسر درب کمد را باز کرد و آیزاس مثل یک حیوان درنده به سمتش حمله کرد ، آیزاس یک چاقوی دست ساز که با آهن و استخوان کلاغ ساخته شده بود را مستقیما به شکم پسر فرو کرد و بعد پسر را روی زمین کوبید و با نفرت و خشم گفت:
[تو‌ اینجا میمیری عوضی]
.
پسر تلاش کرد فرار کنه اما آیزاس چاقو را به چشم پسر فرو کرد و چشمش را خالی کرد و بعد تا جایی که توانش را داشت چاقو را در حدقه پسر عمیق تر برد .
.
زمان حال:

نامورو به آرامی گفت:
[و با دختره چیکار کردی؟]
.
آیزاس یک قاشق از سوپش خورد و با لبخند بزرگی گفت:
[چرا غذاتو نمیخوری؟]
.
نامورو با صدای نگران گفت:
[با دختره چیکار کردی؟]
.
آیزاس قاشق دیگری را جلوی دهانش گرفت و‌ به آرامی بو کرد و گفت:
[فقط به بشقابت نگاه کن]
.
#داستان #رمان #متن
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۷)

قاتلی در مقابل دیگری پارت ۵

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۶

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۳

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۲

عاشق بودن به اجبار!

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

زود قضاوت نکن 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط